۱۳۸۹ فروردین ۲۲, یکشنبه

Z15

1)
گروهبان که از خواهر و مادر بچه بازجویی می‌کرد، سروان دست بچه را گرفت و با خود به اتاق دیگر برد.

گفت: بابات کجاست؟
بچه زیر لب گفت: رفته آسمان.
سروان با تعجب پرسید: چی؟ مرده؟
بچه گفت: نه. هر شب از آسمان پایین می‌آید، با ما شام می‌خورد.
سروان چشم گرداند و درِ کوچکی را در سقف دید.

( "ای پدر ما که در آسمانی" - نوشته: لئاندرو اورینا - ترجمه: اسدالله امرایی)

2)
...بله. این یکی از اسرار بزرگ زندگانی است. امروز نمی‌دانم مردم چرا در یک افق پست و سطحی که آن را عقلایی نامیده‌اند زندگانی می‌کنند و زمانی ملتفت خواهند شد که دیوانگی تنها چیزی باشد که از آن تاسف نخواهند خورد، ولی دیگر دیر شده. همه‌ی مدعیون خندیدند...

(بندی از "تصویر دوریان گری" - نوشته: اسکار وایلد - ترجمه:‌ رضا مشایخی)


(تصویرسازی: نیما رضایی)



----

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر