
گروهبان که از خواهر و مادر بچه بازجویی میکرد، سروان دست بچه را گرفت و با خود به اتاق دیگر برد.
گفت: بابات کجاست؟
بچه زیر لب گفت: رفته آسمان.
سروان با تعجب پرسید: چی؟ مرده؟
بچه گفت: نه. هر شب از آسمان پایین میآید، با ما شام میخورد.
سروان چشم گرداند و درِ کوچکی را در سقف دید.
( "ای پدر ما که در آسمانی" - نوشته: لئاندرو اورینا - ترجمه: اسدالله امرایی)
2)
...بله. این یکی از اسرار بزرگ زندگانی است. امروز نمیدانم مردم چرا در یک افق پست و سطحی که آن را عقلایی نامیدهاند زندگانی میکنند و زمانی ملتفت خواهند شد که دیوانگی تنها چیزی باشد که از آن تاسف نخواهند خورد، ولی دیگر دیر شده. همهی مدعیون خندیدند...
(بندی از "تصویر دوریان گری" - نوشته: اسکار وایلد - ترجمه: رضا مشایخی)
2)
...بله. این یکی از اسرار بزرگ زندگانی است. امروز نمیدانم مردم چرا در یک افق پست و سطحی که آن را عقلایی نامیدهاند زندگانی میکنند و زمانی ملتفت خواهند شد که دیوانگی تنها چیزی باشد که از آن تاسف نخواهند خورد، ولی دیگر دیر شده. همهی مدعیون خندیدند...
(بندی از "تصویر دوریان گری" - نوشته: اسکار وایلد - ترجمه: رضا مشایخی)
(تصویرسازی: نیما رضایی)
----
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر