۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه

X15


۱۳۸۹ فروردین ۲۹, یکشنبه

Z16


به مولا وقتي ببيني دو قدم بغل دريا شاپركا شهد گلاي ارغواني رو ميخورن نميتوني به "سرعت" فِك كني


-----

۱۳۸۹ فروردین ۲۲, یکشنبه

Y8

زنی در حال گذاشتن اعضای بدنش در یک گنجه است. زنی که تنها فرصت دارد یک بار برای مردم جهان لخت شود. گوشه ی لباس بلندش کنار رفته و بدنش از اشیا روزمره پر است. قطرات آب روی بدنش بخار می شوند و بالای سرش دوباره می بارند.


اگر زندگی طولانی تر بود
مادرِ طولانی
همین مادرِ کوتاه
نبود


-----

Z15

1)
گروهبان که از خواهر و مادر بچه بازجویی می‌کرد، سروان دست بچه را گرفت و با خود به اتاق دیگر برد.

گفت: بابات کجاست؟
بچه زیر لب گفت: رفته آسمان.
سروان با تعجب پرسید: چی؟ مرده؟
بچه گفت: نه. هر شب از آسمان پایین می‌آید، با ما شام می‌خورد.
سروان چشم گرداند و درِ کوچکی را در سقف دید.

( "ای پدر ما که در آسمانی" - نوشته: لئاندرو اورینا - ترجمه: اسدالله امرایی)

2)
...بله. این یکی از اسرار بزرگ زندگانی است. امروز نمی‌دانم مردم چرا در یک افق پست و سطحی که آن را عقلایی نامیده‌اند زندگانی می‌کنند و زمانی ملتفت خواهند شد که دیوانگی تنها چیزی باشد که از آن تاسف نخواهند خورد، ولی دیگر دیر شده. همه‌ی مدعیون خندیدند...

(بندی از "تصویر دوریان گری" - نوشته: اسکار وایلد - ترجمه:‌ رضا مشایخی)


(تصویرسازی: نیما رضایی)



----

۱۳۸۹ فروردین ۱۴, شنبه

X14


برزخ



-----

۱۳۸۹ فروردین ۱۱, چهارشنبه

Z14


اگر خاویار بخورید دیگر سخت است که به عادت سوسیس خوردنتان بازگردید. اما غذاهای لذیذ هم گاهی طعم و تازگی خود را از دست میدهند.

(نوشته: Arsene Wanger - تصویر: Monica Vitti و Marcello Mastroianni)


-----

۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه

Y7

بدن دختر به جای اندام تناسلی یک آینه دارد. مرد با لذت دارد خودش را در آینه نگاه می کند و زانو زده است. نوح خردسال گوشه ای ایستاده و از هر حشره دو عدد را برداشته است ، در یک قایق کاغذی گذاشته است. بلای طبیعی تازه ای در راه است. بلایی که هنوز نامی برای آن دست و پا نکرده ایم.


بدن تو می گوید
که زیبا ترین بدن
از آن کسی ست که
متلاشی که می شود
زیباتر می شود


-----

۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه

X13


جنونِ جهان



-----

۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

Z13

امروزِ تو به دیروز مبدل میشود، اما ممکن است فردای تو امروز نشود.

(نوشته: Thomas Edison)

-----


۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

X12


هشتاد و هشت



-----

۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

Y6

زنی دراز کشیده عریان و فیلم می بیند. در فیلم خودش در همان حالت دراز کشیده و مردی به سوی او می آید و در کنار او می خوابد. وقایع فیلم با فاصله ی زمانی کوتاهی برای زن بیرون از فیلم نیز می افتد. زن با خیال مرد درون تلویزیون ناله می کند. همان مرد بیرون تلویزیون گیج است. خودش را در وقایع داخل فیلم به یاد نمی آورد. زن اما در انتظار واقعیت نیست. واقعیت را در انتظار خود نگه داشته است.


زبانِ خراش و زبانِ چروک
بدن تحلیل ما از زندگی ست


-----

۱۳۸۸ اسفند ۲۴, دوشنبه

X11

تکرارِ مکررات



-----

۱۳۸۸ اسفند ۱۸, سه‌شنبه

Z12


آنتون پاولوويچ چخوف در نامه‌اي به سال 1886 ويژگي‌هاي يك داستان خوب را كه در واقع اصول داستان‌نويسي خود اوست چنين برشمرده: 1) فقدان لفاظي‌هاي سياسي و اجتماعي، 2) عينيت محض، 3) توصيف صادقانه‌ي آدم‌ها و اشياء، 4) ايجاز كامل، 5) تهور و نوآوري، 6) ايجاد همدردي.


-----

X10

 

Come back to us spiders
Come uncrush my hands
-
Did you know Moby lives across the street from Bowie? Thats pretty far out man.

-----

۱۳۸۸ اسفند ۱۵, شنبه

Y5

شروع بدن معلوم نیست. زنی است که در بدن خود آلت تناسلی چند حیوان را جمع کرده. مرد به اختیار خود، گونه ی حیوان خود را انتخاب می کند. در پشت سر یک فضاپیما است. فضانوردی در آن، آسمان را گودالی می بیند که زمین به آن محتاج بود. کهکشان خاطره ای از غروب خورشید ندارد.


بدنت را که مرتب کردم

دیدم که بخشی از بدنت

نیست

برف

موقع باریدن

بدون ردپاست



-----

۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

Z11


(پُستي براي مهدي به بهانه‌ي خواب ابدي جاسم عبدي)

جاسم عبدي، جاسم بلو، دِ من هو لايكز بلو، مرد تنهاي قصه‌هاي شب، خواننده‌ي زيرزميني بزرگ، درياي خشكي، آبي سياهي، بزرگ‌ترين مفسر تاريخ مراقبت و تنبيهِ فوكو، خواننده‌ي ثابت وبلاگ بازي آخر، مخالف سرسخت يوسف اباذري و در مقابل مدافع مراد فرهادپور، عاشق تمام وقت فيلم‌هاي فارسي گمنام -بهترين فيلم ايرانيِ عمرِ جاسم فيلمي به كارگرداني مردي به نام دكتر د. بود كه در پايانش عاشق و معشوق درحالي كه در خون غلط مي‌زدند از هم كام مي‌گرفتند-نام فيلم در خاطرم نيست-، شيفته‌ي لاقيد فرهنگ عامه، نوازنده‌ي چيره‌دست ترومبون -سازي از دسته‌ي بادي برنجي‌ها-، عاشقِ عشق، مردِ هميشه لبخند بر لب، دلتنگ محرومان، باني ده‌ها موسسه‌ي خيريه در سراسر دنيا، مفتخر به حك‌شدن اسمش در بلوار ستاره‌هاي هاليوود، دوست‌پسر سابق اسطوره‌ي دو نسل Janine Lindemuler ، مردي از تبار خورشيد و... دوست و رفيق و هم‌دم تنهايي‌هاي من ديشب در حادثه‌اي در پاركِ آبي دوبي دار فاني را وداع گفت. خواب ابديِ عبدي عزيز را در سوگ نشسته و براي روح بزرگش آرزوي شادي ابدي (يا عبدي -شادي به سبك خودش) مي‌كنم.

توضيح تصوير: از معدود تصاوير باقي‌مانده از جاسم كه عكس گرفتن را هيچ دوست نداشت. اين پوستر سردرِ يكي از مغازه‌هاي پاساژ فردوسي‌ست. طراحي آن كار سروش شكري دوست عزيزم و مشتري اين مغازه‌است كه در ازاي دو شلوار جين ديزل و يك پيراهن كمر كُرسِتي اين پوستر را براي آقا ارس (صاحب مغازه) طراحي كرد و با اصرار عكس جاسم راكه شيفته‌اش كرده بود از من گرفت و در طراحي‌اش از آن استفاده كرد و حالا كه من نسخه‌ي اصلي عكس را گم‌كرده‌ام اين پوستر سروش غنيمتي‌ست.


-----

X9

 

...
از کلمه ای در راه
آویزان شدم و
ماندم
  
- شعر از Y، به مناسبت انتشار  و غیره می گذاری وسط زندگی -



-----

۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

X8


 







متاسفانه بعضی از عکس های آپلود شده فقط با فیلتر شکن قابل مشاهده اند. در صورت مشاهده نشدن عکس، فیلتر شکن خود را فعال کنید.

-----

Z10

تنها ويژگي‌هاي سطحي پايدارند. ذاتِ عميق‌ترِ فرد دير يا زود برملا مي‌شود.

(تصوير: Marilyn Monroe - نوشته: Oscar Wilde)


-----


X7

 

گفتار در وظیفه ی عمومی طیور



-----

۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

YZ1

مدتي‌ست احساس مي‌كنم شبيه كساني شده‌ام كه درباره‌ي‌شان مي‌گويند: "آن‌قدر فكر كرده كه كُسخُل شده."

Y&Z


-----

۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

X6

 




-----

۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

Y4

مرد وزن هر کار که می کنند، آینه چیز دیگر نشان می دهد. از هم دور می شوند و آینه تصویر هم آغوشی را نشان می دهد. مرد می گوید: ساعت زمان را به مقدار کافی می بیند. آینه اشتباه انسان بود که بخش نادرست دیدن شد.


از لب های تو خون می چکید
از لب های من یک پرسش:
با خوردن بالهایت
پرواز خواهم کرد؟



-----

X5

 
تحریف دوم



------

۱۳۸۸ اسفند ۶, پنجشنبه

Z9


جاسم عبدي هميشه حرف از رفتن به دهكده‌اي ساحلي و گذران باقي عمرش درآن‌جا مي‌زد. هيچ وقت از او نپرسيده بودم كه چرا دوست دارد كنار دريا زندگي كند. يك روز در ورزشگاه در حضور يكصد هزار تماشاگر از او پرسيدم كه چرا مي‌خواهد در دهكده‌اي ساحلي زندگي كند؟ جاسم لبخندي زد و تكه‌اي از يكي از نمايشنامه‌هاي اوريپيدس (Euripides) را نقل كرد كه: "دريا ننگ‌ها و زخم‌هاي جهان را مي‌شويد و با خود مي‌برد." جاسم هيچ‌وقت تصميم‌اش را عملي نكرد اما بعدها وقتي به يكي از مشهورترين خوانندگان زيرزميني دنيا تبديل شد Jasem Blue را به عنوان اسم هنري‌اش انتخاب كرد و اسم اولين آلبوم خود را The Man Who Likes Blue گذاشت.

(تصوير: Dive in to the Sea اثرِ Michael McDyer)



-----

X4

  
تحریف اول



-----

۱۳۸۸ اسفند ۴, سه‌شنبه

Z8


هر آن‌چه واقعا روي مي‌دهد كوچك‌ترين اهميتي ندارد.

(عكاس: X - نوشته: Oscar Wilde)


-----

Y3

مرده ای به تخت چسبیده است. مرگ را که معرفی می کند ، مرگ اصرار دارد که نیازی به معرفی نیست. نقاشی، زنی را مناسب اندام های خود نقاشی می کند. از درون تلویزیون جمعیت زیادی خیره به اتاق نشسته اند. به جای مرد و زن ناله می کنند. قاب تصویر که دور می شود، رهبر ارکستر وقت ناله را با دست نشان می دهد. پشت سرش لغت نامه ای می گوید: تازگی، تغییرِ معنای کلمات است.


در آیینه یِ رسیدن
پرنده از ما که دور می شود
پرنده می شود


-----

۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبه

Z7

(پُستي براي كوروش)


نخستين وظيفه در زندگي اين است كه تا حد امكان تصنعي رفتار كنيم. وظيفه‌ي دوم را هنوز كسي كشف نكرده‌است.


(تصاوير: Lady Gaga - نوشته: Oscar Wilde)



-----

۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

X3

 
وقتی که پایان داستان نزدیک می شود دیگر از تصویر خاطرات چیزی باقی نمی ماند. فقط کلمات باقی می مانند.
                                                                                                                              ـ خورخه لوییس بورخس -



-----

Z6


شيطان و گناه و... اولش ترسيديم
تا بالاخره دل تو را دزديديم
آن‌گاه من و خدا به دور آتش
با عشق تو سرخ‌پوستي رقصيديم

(عكاس: X - رباعي: جليل صفربيگي)


-----

۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه

X2

 

  بر ویرانه های تناسخ



-----

Y2

تخت از جنس ساعت است. عقربه های تخت زن و مردی هستند که می دانند رسیدن، عادتی ست که ما از رفتن داریم. گوشه ای کسی کتاب می نویسد. در کتابِ او زن تمام گرگ های گرسنه را سیر خواهد کرد و منتظر سیر شدن، بدنش غذا می شود. نویسنده گرسنه که می شود، کتاب خود را می خورد.
بدنم آنقدر زمین را طولانی ندیده بود
که بدن تو دیده بود
در خوردن من
سهمی برای خودم نیز هست
که می ماند
-----

Z5


روباه را پرسيدند كه در گريز از سگ چند حيلت داني؟ گفت: از صد افزون است و نكوتر از همه آن‌كه من و او يك‌ديگر را نبينيم.

(عكاس: X - نوشته: عبيد زاكاني)


-----

۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

Z4

1- در محله‌ی ما بوتیکی هست به اسم بوتیکِ تَن.
2- ابولقاسم سمرقندی خرقانی عطاری بود در قرن یازده هجری شمسی، از مادری سمرقندی و پدری اهل خرقان. او ادعا کرده که در طول چهل و هفت سال زندگی خویش با نهصد و سی و یک زن به بستر رفته است.
3- یکی از نوادگان ابولقاسم سمرقندی خرقانی اینک همسایه‌ی ماست. او که توانسته دست‌نوشته‌های جدش را از آنِ خود کند، مشتری بوتیکِ تَن است و همه‌ی لباس‌هایش را از آن‌جا خریداری می‌کند و با آقا فریدون، صاحب بوتیک (که نزدیک‌تر‌ها فری صدایش می‌زنند) هم حسابی رفیق است.
4- روزی حامد (همان همسایه‌ی ما و نواده‌ی ابولقاسم) و آقا فریدون (یا همان فریِ خودمان) اتفاقی هم‌دیگر را در یک مهمانی دیدند. با هم سلام و علیک کردند و چاق سلامتی و کنار هم نشستند و پیک زدند و از این گفتند که هیچ چیز مثل عرق سگی خودمان نمی‌شود و بعد خندیدند و کیف کردند از حرفی که زدند. کمی بعد مهمان تازه‌ای آمد که پروفسور آکویوناس معرفی‌اش کردند. حامد و فری حسابی فاز پروفسور را گرفتند و به نظرشان آمد که عجب سوژه‌ای است.
5- پروفسور آکویناس، صاحب 2 دکترای متفاوت فیزیک از معتبرترین دانشگاه‌های کشورش پرتغال -که به قاف و غینش هنوز مشکوکیم-، بزرگترین سازمان‌دهنده‌ی خلاف در کل اروپاست و در واقع نخ هر پروژه‌‌ی کلانی در زمینه‌ی مواد مخدر، ترور و... یک سرش به پروفسور می‌رسد. پروفسور برای یک ملاقات شخصی و غیر کاری، که دیدار با یکی از بهترین دوستانش که از قضا یکی از هنرمندان مشهور ایرانی‌ست به ایران سفر کرده بود. او در آنجا با فریدون، خواهرزاده‌ی دوست هنرمندش و همراهِ او حامد، که خود دستی در هنر دارد و از همين رو به مهمانی دعوت شده‌بود، آشنا شد.
6- وقتی حامد و فری کمی به پروفسور با آن ظاهر عجیبش نزدیک شدند فهمیدند که پروفسور حتی یک کلمه فارسی بلد نیست. از همین رو حامد که کمی انگلیسی بلد بود شروع کرد به گپ زدن با پروفسور. وقتی حامد از پروفسور شغلش را پرسید پروفسور در جواب جمله‌ای فارسی گفت که بعدتر بچه‌ها فهمیدند این تنها کلماتی‌ست که پروفسور از زبان فارسی (با آن همه قدمت) می‌داند. پروفسور در جواب ؟what's your job گفت: "پیشه خر گادنست و جلق زدن - وآندگرها جز مجازی نیست"
7- حامد و فری در سکوت مهمانی را ترک کردند و در سیاهی خیابان گم شدند.


-----

Z3


زمان ناخوشي را به حساب عمر مشمريد.

(تصوير:
Ronnie Coleman - نوشته: عبيد زاكاني)



-----

۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

Z2



طمع از خیر کسان ببرید، تا به ریش مردم توانید خندید.

(تصویر: propellerheads - نوشته: عبید زاکانی)


-----

Z1

ساعت چهار و نیم بود که رسیدم به دفتر پروفسور. از در که وارد شدم بوی روغن بادوم شیرین زد تو صورتم. احساس می‌کردی اگه تف کنی رو زمین، از بخارش یه ژیگولوی مامانی با موهای روغن مالیده روبروت سبز می‌شه. منشیِ پروفسور یه نگاهی بهم کرد که ده سانت از پشت شونه‌م زد بیرون. بعد گفت بشینم. زنیکه خوب چیزی بود. کَس دیگه‌یی تو دفتر نبود. دفتر طوری تزیین شده بود که بدت بیاد. عکس یه سری در و دافِ اسمی رو در و دیوار بود. رنگ دیوارا یه قرمز ملایم بود تو بستری از عشق. یه سری میز و صندلیِ فضایی‌ام این‌ور و اون‌ور وِلو بودن. یه جور تهوع عاشقانه تو فضا بود. تابلو بود که طراحی این گلستون‌ کار یه مرده. کسی که اون اتاق‌رو تزیین کرده بود از اون مردهایی نبود که بذاره رنگها بترسونندش. گمونم خودش یه پیرهن جیگری می‌پوشیده، با یه شلوار شاتوتی، یه جفت کفش راه‌راهِ سیاه و سفید، و یه شورت قرمز که حرف اول اسمش با نخ نارنجی روش گلدوزی شده بوده. زنیکه‌ی منشی پابندم کرده بود. پنج دیقه نگذشته بود که تا تهشو رفتم. از اون‌هایی بود که فکر می‌کنن جای بوسه مثل چاقو می‌مونه. زنیکه مادرش جنده بود. انقدر نگاش کردم که قلنجش درد گرفت. یه ژلوفن از تو کیفش در آوورد و با یه قلپ آب رفت بالا. یه صدای بوقی اومد. زنیکه گوشی‌رو برداشت. بعد بدون این‌که صداش در بیاد اشاره کرد که برم تو. از رو نرفتم. زنیکه خبر نداشت که تو همین فاصله تا تهشو رفتم. نمی‌دونست جلو کسی که واسش وصف‌العیش از خود عیش عیاشیش بیشتره همیشه بازنده‌یی. نمی‌دونست چرا قلنجش درد می‌کنه. مادرش جنده بود. رفتم تو. پروفسور نشسته بود رو صندلی‌ش دستشم گذاشته‌بود رو خیکش. همون نگاه اول معلوم بود طراح دفتر خودشه. یه جاکشِ کلاسیک. اَنم گرفت. صدقه سر پروفسور بدجوری اَنم گرفته بود. نمی‌خواستم تو اون خراب شده جلوی اون زنیکه و پروفسور برم برینم. همیشه راجع به ریدن حساس بودم. دو تا خیابون پایین‌تر یه توالت عمومی بود که سر راهم توش شاشیده بودم. یه نگا به پروفسور کردم و دندونامو نشونش دادم. بعد گوله دووییدم سمت توالت عمومی. چند قدمی توالت بودم که ریدم به خودم. عین همیشه. اون روز به اونجام هم نبود که اونجوری شد اما بعدن یه‌جورایی رفت رو مخم. آخه نه ماه واسه وقت ملاقات پروفسور تو نوبت بودم. اما باز این اَنِ لامصب اَنم کرده بود. اون شب قبلِ خواب افکار مامانی‌م حول محور بوی روغن بادوم، بوی اَن، خیک پروفسور و پر و پاچه‌ی زنیکه‌ی منشی می‌چرخید. ملنگ خواب بودم که یه اس‌ام‌اس واسم اومد. یه فحش مادر دادم بعد گوشیمو ورداشتم. یه شماره‌ی ناشناس نوشته بود: سیلی و مالش از حریفِ کُنده دریغ مدارید.



-----

۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبه

Y1

گوشه ی تخت خودکاری نمی داند با کلمات نوشته شده چه کند. ملافه از خار است. دختر از مرد که بر می گردد می گوید: اعضای بدن ادامه ی منطقی ندارند. به سمت مرد می آید. مرد برای ادامه دادن خودش نفس تازه می کند. خار ها را مرتب می کند و خارها او را مرتب می کنند


طول کویر را
گرگ ها امتحان می کنند
و کویر جای مناسب آب را نمی داند
در بزاق گرگ
گوشت معنای خود را دارد




-----

۱۳۸۸ بهمن ۲۴, شنبه

X1


This is
XYZ


-----