۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

Z4

1- در محله‌ی ما بوتیکی هست به اسم بوتیکِ تَن.
2- ابولقاسم سمرقندی خرقانی عطاری بود در قرن یازده هجری شمسی، از مادری سمرقندی و پدری اهل خرقان. او ادعا کرده که در طول چهل و هفت سال زندگی خویش با نهصد و سی و یک زن به بستر رفته است.
3- یکی از نوادگان ابولقاسم سمرقندی خرقانی اینک همسایه‌ی ماست. او که توانسته دست‌نوشته‌های جدش را از آنِ خود کند، مشتری بوتیکِ تَن است و همه‌ی لباس‌هایش را از آن‌جا خریداری می‌کند و با آقا فریدون، صاحب بوتیک (که نزدیک‌تر‌ها فری صدایش می‌زنند) هم حسابی رفیق است.
4- روزی حامد (همان همسایه‌ی ما و نواده‌ی ابولقاسم) و آقا فریدون (یا همان فریِ خودمان) اتفاقی هم‌دیگر را در یک مهمانی دیدند. با هم سلام و علیک کردند و چاق سلامتی و کنار هم نشستند و پیک زدند و از این گفتند که هیچ چیز مثل عرق سگی خودمان نمی‌شود و بعد خندیدند و کیف کردند از حرفی که زدند. کمی بعد مهمان تازه‌ای آمد که پروفسور آکویوناس معرفی‌اش کردند. حامد و فری حسابی فاز پروفسور را گرفتند و به نظرشان آمد که عجب سوژه‌ای است.
5- پروفسور آکویناس، صاحب 2 دکترای متفاوت فیزیک از معتبرترین دانشگاه‌های کشورش پرتغال -که به قاف و غینش هنوز مشکوکیم-، بزرگترین سازمان‌دهنده‌ی خلاف در کل اروپاست و در واقع نخ هر پروژه‌‌ی کلانی در زمینه‌ی مواد مخدر، ترور و... یک سرش به پروفسور می‌رسد. پروفسور برای یک ملاقات شخصی و غیر کاری، که دیدار با یکی از بهترین دوستانش که از قضا یکی از هنرمندان مشهور ایرانی‌ست به ایران سفر کرده بود. او در آنجا با فریدون، خواهرزاده‌ی دوست هنرمندش و همراهِ او حامد، که خود دستی در هنر دارد و از همين رو به مهمانی دعوت شده‌بود، آشنا شد.
6- وقتی حامد و فری کمی به پروفسور با آن ظاهر عجیبش نزدیک شدند فهمیدند که پروفسور حتی یک کلمه فارسی بلد نیست. از همین رو حامد که کمی انگلیسی بلد بود شروع کرد به گپ زدن با پروفسور. وقتی حامد از پروفسور شغلش را پرسید پروفسور در جواب جمله‌ای فارسی گفت که بعدتر بچه‌ها فهمیدند این تنها کلماتی‌ست که پروفسور از زبان فارسی (با آن همه قدمت) می‌داند. پروفسور در جواب ؟what's your job گفت: "پیشه خر گادنست و جلق زدن - وآندگرها جز مجازی نیست"
7- حامد و فری در سکوت مهمانی را ترک کردند و در سیاهی خیابان گم شدند.


-----

۱ نظر: